زحل نیوز، «علی محمدی کشکولی» در سال ۱۳۹۰ به اتهام
جاسوسی برای موساد و در سکوت کامل خبری در محل کارش یعنی پتروشیمی مهر عسلویه بازداشت
و به ده سال حبس محکوم شد. اتهامی که به اثبات نرسید و او پس از دو سال حبس بیسر و
صدا از زندان آزاد شد.
اما آنچه ماجرای او را جالب توجه میکند نه اتهامی است که متوجهش
شده، بلکه درگیری فیزیکی اش است با یک چهره مشهور، قاضی صلواتی. روایتش را بخوانید.
چی شد که با قاضی صلواتی درگیر شدی؟
در طول مدت زمان قبل از تشکیل دادگاهم و زمانی که در بند ۳۵۰ زندان
اوین بودم، با برخی از وکلای زندانی از جمله وکلای دراویش در مورد پروندهام مشورت
کردم. گفتند در طول روند بازجویی و بررسی به شدت مورد بیقانونی قرار گرفتهام و توصیه
کردند در دادگاه، از قاضی درخواست کنم که طبق روال قانونی یک کپی از حکمم را در اختیام
بگذارد. سیام خردادماه ۱۳۹۱
همراه برخی از هم پرونده اییهایم به شعبه ۱۵ دادگاه
انقلاب به ریاست قاضی صلواتی منتقل شدیم.
برخورد قاضی صلواتی چطور بود؟
روبروی ما روی مبل نشسته بود. حجم انبوهی از پروندهها را روی
میز شیشهای مقابلش ردیف کرده بود و به تدریج احکام را میخواند. اولین نفر حکم امیر
درستی را خواند: امیر درستی هشت سال، بعدش یک برگه به طرف امیر دراز کرد که امیر بیا
امضا کن. بعدش خواند مختار صالحی یازده سال حبس تعزیری، بهروز جعفری چهار سال، پیمان
کاس نژاد، سه سال، میثم درویش حسینی دو سال و ... دیگران به محض شنیدن احکامشان شروع
به نوشتن اعتراض کردند. به اسم من رسید، خواند ده سال حبس، پنج سال تعزیری و پنج سال
تعلیقی. اصرار کردم باید حکمم را بخوانم. هنوز نیمی از حکم صادر شده را نخوانده بودم
که قاضی صلواتی حوصلهاش سر رفت و گفت بیا اعتراض بزن. گفتم طبق قانون باید حکمم را
بخوانم و میتوانم یک نسخه از حکمم را داشته باشم. عصبانی شد و با پرخاش گفت اینها
را کی به تو یاد داده؟ بعد حکم را جلویم گرفت و گفت امضا کن.گفتم با این شرایط امضا
نمیکنم. هنوز جملهام تمام نشده بود که از روی مبلش بلند شد و به سمتم یورش برد، یک
لگد محکم کوبید توی بیضههایم و شروع به فحاشی کرد.
واکنش تو چه بود؟
دستم به دست میثم درویش با دستبند بسته شده بود. طبعا نمیتوانستم
واکنش زیادی نشان بدهم. چیزی برای از دست دادن نداشتم برای همین هم شروع به فریاد زدن
کردم، او را «ماشین امضا» میخواندم. او هم متقابلا فحاشی می کرد و به من میگفت «جاسوس»
و «مزدور بیگانه» هستم. با هم گلاویز شدیم و صلواتی به سمتم لگد و مشت میانداخت. محافظین
شعبه ۱۵ دادگاه
ریختند و من را دست بسته بردند به بازداشتگاهی که در ساختمان دادگاه مستقر بود و مورد
ضرب و شتم و فحاشی قرار دادند.
قبل از این درخواست، چیزی نگفتی یا حرفی و واکنشی که منجر به
عصبانیت قاضی صلواتی بشود؟
نمیدانم میشود درخواست برای اجرای قانون و تقاضا برای داشتن
یک نسخه از حکم را بشود گفت کاری که یک قاضی را عصبانی میکند.
بعد از آن تو را به زندان منتقل کردند؟
چند ساعت انتظار برای اینکه مرا به زندان برگردانند برای من
به اندازه یک قرن گذشت اما بعد از ظهر مرا به زندان برگردانند.
شنیدم از قاضی صلواتی شکایت کردی؟
بله. آقای سلطانی یکی از وکلای دراویش برایم یک متن شکایت نامه
تنظیم کرد.
آیا شکایت به جریان افتاد؟
نمیدانم. به بیرون دسترسی نداشتم. شکایتم را دادم به مسئول
بند تا به جریان بیندازد. اما هیچ وقت به آن توجهی نشد. سرانجام روز بیست و چهارم مردادماه
سال ۱۳۹۲ همان
طور که بی سر و صدا بازداشتم کرده بودند، بی سر و صدا آزادم کردند. حکم من و دیگر هم
پرونده ای ام به اسم مجید محمدی شکست و ما آزاد شدیم.
در مورد اتهامت چی، متوجه شدی علتش چی بود؟
گفتند جاسوسی برای موساد. اولین بار روز پنجم شهریورماه در
دادگاه انقلاب شیراز این اتهام به من تفهیم شد. چند بار به بیرون از ایران سفر کرده
بودم و طی این سفرها با افرادی دوست شدم که به اعتقاد وزارت اطلاعات از رابطان موساد
بودند. البته مراجعه من به سفارت اسرائیل در کشور ترکیه و دبی هم بود که به قصد درخواست
پناهندگی به آنجا رفته بودم. هرگز فکرش را نمی کردم این اقدام خام چنین بهای سنگینی
برایم داشته باشد، وقتی بازداشتم کردند فکر می کردم نهایتا با یک روز بازداشت و گذاشتن
مقدار کمی وثیقه ماجرا حل می شود. چون واقعا جرمی مرتکب نشده بودم خیلی زود هم بی گناهی
من برایشان محرز شد و بی سر و صدا آزادم کردند.
بعد از دستگیریتان چه اتفاقی افتاد؟
عجله داشتند تا هر چه زودتر به جرم جاسوسی اعتراف کنم، شدت
ضربهها به حدی بود که استخوان ترقوهٔ سینهام شکست، مشکلی که هنوز درمان نشده و آنها
روز بیست و هفتم شهریورماه با همان درد و همان شکل و شمایل مرا با هواپیمایی آسمان
از شیراز به بهداری بند ۲۰۹
زندان اوین منتقل کردند.
یعنی در بند ۲۰۹
بودید؟
نه. فقط در زمان بستری در بهداری در بخش بهداشتی ۲۰۹ بودم
بعد از آن به ۲۴۰
منتقل شدم. آن روزافسر نگهبان وقتی بدنم را کنترل کرد حاضر
به تحویل گرفتنم نمیشد، جای ضربهها و کوفتگیها و شکستگیها بسیار ناجور و دردناک
بود و بعد از چند تماس تلفنی قانع شد که مرا تحویل بگیرد.
پس از آن «به سلول ۷۲ زندان ۲۴۰ منتقل
شدم و کسی به نام احدی مسئول بازجوییام شد. پس از سه ماه بازجویی به سلول ۹۴ زندان
۲۰۹ منتقل
شدم.
پرونده ات جزو همان پرونده سیزده نفر متهم به جاسوسی بود؟
بله. من هم در همان دادگاه روز بیست و چهارم اردیبهشت ماه سال
91 که تصاویرش از صدا و سیما منتشر شد به عنوان جاسوس هسته ای حضور داشتم. با کسانی همچون امیردرستی، بهنام معنوی، بهروز جعفری،
مختار صالحی، پیمان کاس نژاد، میثم درویش، مرحوم محمد حیدری و تعداد دیگری هم پرونده
بودیم و جرم همه ما جاسوسی برای موساد بود در حالی که روحم از این اتهام خبر نداشت.
بعدش چرا تصمیم گرفتی از ایران خارج بشوی؟
راستش از اول چنین تصمیمی نداشتم. بعد از آزادی رفتم سراغ کار
سابقم. من درشرکت پتروشیمی مهر کار میکردم. مودبانه گفتند بروم گم بشوم، فهمیدم از
کارم اخراج شدهام. خانوادهام تحت تاثیر تبلیغات انجام شده باورشان شده بود که من
برای موساد جاسوسی کردهام. در طول مدت زمان زندان برای ملاقاتم نیامدند و بعد از آزادی
هم حمایتی از من نکردند، برای همین هم چارهای به جز خروج از ایران نداشتم.