ضرورت "عقل" و "اجماع" در کنار "قرآن" و "سنت"

ضرورت "عقل" و "اجماع" در کنار "قرآن" و "سنت"


در قسمت های قبلی گفتیم امیرالمومنین فرمود در محاجه ها که در واقع شامل اختلاف نظرها در فتوا و قضاوت نیز می‌شود نمی توان فقط به قرآن استناد کرد؛ سپس مشخص نمودیم در دوره نبود نمایندگان رسمی خداوند، به سنت و احادیث نیز نمی توان اکتفا کرد؛ به این ترتیب تا اینجا اثبات شد که استخراج و استنباط احکام و قوانین از "قرآن" و "سنت" بدون لحاظ کردن "عقل" و "اجماع" پر از ابهام و ایراد است!

فریبکاری بزرگ در ادعای پایبندی به "عقل" و "اجماع" در کنار "قرآن" و "سنت"
فقها و قضات سیاسی بطور صرفا نمایشی و تبلیغاتی ادعا می نمایند التزام بر "عقل" و "اجماع" را در کنار "قرآن" و "سنت" قبول دارند و به اجتهادی بودن احکام اسلام معتقدند! ولی اول واقعیت های مذکور را به اندازه ای که حق مطلب است برجسته نکرده اند؛ ثانیا با استناد به تفاسیر و برداشت های خود از قرآن و سنت، به سادگی رای به تفسیق و تکفیر دگراندیشان و حکم به تعقیب و تعذیب مخالفین می دهند و برای ملت نیز تعیین تکلیف می نمایند؛ از لحاظ روانشناسی این رفتار یعنی اینکه ایشان تصور می کنند به منابعی کامل، جامع، شفاف و تحریف نشده دسترسی دارند که بر اساس آنها چنین قاطع و صریح فتوا می دهند و دستور صادر می کنند!
اگر آنها "عقل" و "اجماع" را در عملا جزو منابع فقهی به حساب می آوردند سرنوشت امثال بنده و خیل عظیم فقها و اندیشمندان باوجدان، زندان و حصر خانگی و تبعید و بایکوت خبری نبود؛ آنچه در این چند دهه از ولی فقیه و رهبران دین انقلاب تحت عنوان پایبندی به "عقل" و "اجماع" مشاهده شد، با معیارهای مربوطه تفاوت کاملا دارد؛ مقصود آنها از "اجماع"، آراء فقهای دنیاطلب و متحجر می باشد نه "اجماع" مجتهدینی که خبرگی و دلسوزی آنها برای جامعه اثبات شده باشد.
"عقل"ی که قبول دارند نیز محدود است به اذهان پوچ و مسخ شده حامیان مرتجع و آخرت فروش خود! برای توضیح بیشتر، عرض می کنم معیارها و اصولی که آنها مبنای سنجش می دانند همان اصول برگفته از قرائت خویش از دین و حفظ منافع خویش می باشد!
مشکل کار در اینجاست که "عقل" در هیچ انسانی مستقل عملا نمی‌کند، بلکه بر اساس یک سری اطلاعاتی که در اختیارش قرار می گیرد و اصول و قواعدی که شخص به آنها معتقد یا پاینبد است امر بررسی و در پی آن، تشخیص و قضاوت و تصمیم گیری را انجام می دهد.
مثالهای آن، بیش از حد واضح می باشد: شکنجه زندانیان و قتل عام مردم در خیابانها، برای "عقل"ی که حفظ حاکمیت خویش را اصل و مبنا قرار داده امری پسندیده محسوب می شود! در برابر آن، کنار رفتن از قدرت برای "عقل"ی که حفظ حرمت مردم و خدا برایش ملک باشد امری شایسته است؛ یعنی "عقل" دو انسان با دو دیدگاه و معیار متفاوت، دو تصمیم مختلف و حتی متضاد را تقدیم صاحبان خویش می‌کند! در حالی که منظور از "عقل" و "اجماع" در منابع فقهی، رجوع غیر گزینشی به اموری از قبیل تجربه، تحقیق، بررسی، ارزیابی، عرف، مشورت، رفراندوم و... است!
در مجموع باید گفت که عرصه ابراز نظرهای کارشناسی در "فقه" و "قضا" و حتی در "کلم" و "اخلق" دامنه فراخی از اختلاف عقیده ها بوده و طبعا بستر آماده ای جهت دو سقوط: یکی سوء استفاده سوداگران مدعی دیانت و دوم نیز کج روی های ناآگانه؛ من از همه کسانی که مطالب فوق را خوانند می پرسم: آیا برای متوقف کردن این روند وحشتناک و آثار مهلک آن، چاره ای جز حذف دین اجباری [جدائی دین از حکومت] وجود دارد؟

بالخص سوال می کنم که آیا در اداره امور مملکت نباید "عقل و وجدان جمعی" و "عرف" را بدون مغالطه کاری و سفسطه بازی، ملاک قرار داد؟
Previous
Next Post »