ب) استقامت در استخراج اسناد روائی که مورد تایید حکومت
نیست!
در سال 1373 [حدود 20 سال قبل] یکی از هم دوره ای های
طلبگی ام به دیدنم آمد، منزلم در آن دوران در خیابان البرز، بالاتر از میدان
منیریه تهران بود؛ او چند بار سطح پائین بودن محل سکونت و وضع مالی مرا گوشزد نمود
و در میان صحبت هایش گفت که در یک خانه ویلائی مصادره ای در شمال تهران زندگی میکند
و در آن منطقه، یکی دو خانه ویلائی مصادره ای دیگر هنوز هست که به کسی واگذار نشده
و او می تواند یکی از آنها را برایم جور کند و...؛ من نپذیرفتم و او هم دیگر به
سراغ من نیامد؛ سالها بعد متوجه شدم که او قبل همکار ری شهری در وزارت اطلاعات بود
و در این نهاد به فعالیت خود ادامه می داده!
بعد از مدتی، چند نوبت به شورای رسیدگی به امور مساجد در
تهران احضار شدم و در مورد مطالبی که در سخنرانی های خود بیان می کردم مورد انتقاد
قرار گرفتم؛ یکی از مسئولین آنجا که با من صحبت کرد یک روحانی بود که نمی خواهم
اسم او را بیاورم زیرا بعدها به جمع منتقدین نظام پیوست و از طریق یکی از دوستان
مشترک از رفتارهائی که در آن سال با من داشته عذرخواهی نمود.
در یکی از مراجعاتم به آن شورا، محمدی گلپایگانی که رئیس
دفتر خامنه ای بود نیز حضور داشت و خودش گفت که با هماهنگی وی، مرا احضار کرده
اند؛ او ابتدا یک سری سوالات درباره مدارج علمی حوزوی ام پرسید و سپس گفت که حقیقت
این است که به ما خبر داده اند یک روحانی به نام سید حسین بروجردی، در یک قدمی بیت
رهبری [یعنی در مسجد همت آباد بالاتر از میدان منیریه، که محل آن تقریبا یک
ایستگاه پائین تر از محل سکونت خامنه ای است] مسجدی دارد ولی در سخنرانی های خود
مطالب مشکوک و مورد دار می گوید! برای نظام و مسئولین دعا نمیکند! و ...
یکی از مسائلی که از صحبت های آنجا دریافتم این بود که
برخی از ائمه جماعات اطراف میدان منیریه، سعایت مرا کرده بودند، زیرا مسجد من
معمول مملو از جمعیت بود، ولی مساجد دیگر فقط چند نمازگزار داشت! به هرحال او طرز
فکر مرا با توجه به دشمنی نظام با پدرم می دانست ولی با این وجود در زمینه ایشان
مکث زیادی نکرد و بیشتر تلاش مینمود که با لحنی ملایم مرا متقاعد به اتخاذ روشی
در تبلیغ دین کند که در ادبیات امروزی "خودسانسوری" یکی از مؤلفههایش
محسوب می شد! او به من می گفت: "شما می توانید در بهترین نقاط تهران خانه ویلائی
و زندگی خوبی داشته باشید" از حرفهایش پی بردم که پیشنهادات همشاگردی قدیمی
ام نیز جزئی از همین پروژه بوده!
او همچنین به برخی از روایاتی که در سخنرانی هایم قرائت
کرده بودم اشاره کرد و با عباراتی تمسخرآمیز ایراد گرفت که "شما در کتب روائی
می گردی و روایاتی تفرقه آمیز را انتخاب می کنی و..." من رفتار او را یک برخورد
سیستماتیک از سوی روحانیت سیاسی می دانم چرا که در کلیه بازجوئی هائی که تا کنون
در زندان توحید، زندان اوین و در دادگاه ویژه روحانیت از من به عملا آمده، چنین
ایرادهائی را مطرح کرده اند؛ آنها هر سخنی که برخلاف منافعشان باشد را محکوم می
کنند حتی اگر به معتبرترین مآخذ دینی مورد تایید خودشان، متصل باشد!
یک سال بعد (1374) در زندان توحید، محسنی اژه ای در حالی
که با تکه چوبی شبیه باتوم به شدت مرا می زد، گفت: "شما در لبه لای کتابها می
گشتی و عمدا احادیث خاصی را انتخاب می کردی! می خواهی خودت را متفاوت جلوه دهی! من
اینجا عواقب کارهایت را نشانت می دهم! و..."
در سال 1379 دادیار شعبه دوم دادستانی ویژه روحانیت با
عصبانیت درب کمد داخل اتاقش را باز کرد و به چندسبد بزرگ شامل ده ها نوار و فیلم
ویدیوئی و اعلامیه های جلساتم اشاره کرد و به من گفت: "شما با این مطالب متفاوت
میخواستید مردم را به انقلاب بدبین کنید و...". [در یکی از احضاریه هائی که
دادگاه ویژه برای آیت الله بروجردی صادر کرده به تاریخ 11 دیماه 1379 در دسترس می
باشد آمده است که به همراه کلیه جزوات و کتابهائی که در 3 سال گذشته منتشر کرده
اید برای پاره ای توضیحات در دادستانی حاضر شوید؛ این نشان میدهد آنها جزوات و
کتابها و فیلم های جلسات آیت الله بروجردی را به دقت دنبال میکردند و از آن طریق
برای ایشان جرم می تراشیدند. ]
سلیمی در بازجوئی های سال 1383 در مکان دادگاه ویژه
روحانیت همان حرفها را زد: "شما با ادبیات جذاب و دلنیشن، مردم را به سمت
خودت می کشاندی و اعتقادات جامعه را منحرف می کردی"؛ بعد از آخرین بازداشتم در
مهرماه 1385 نیز در یکی از برنامه تلویزیونی که برای تخریب چهره ام ساخته بودند با
چند تن از روحانیون و مراجع تقلید سیاسی مصاحبه کردند و آنها نیز برای محکوم کردن
من مطالبی با همین مضامین را عنوان کردند!
همزمان با فعالیت های تبلیغی ما در مسجد همت آباد یک
روحانی غیر سیاسی دیگر در نزدیکی ما بود در اطراف پارک شهر تهران که البته نمی
خواهم نام او را بیاورم؛ او سخنرانی ها و اجتماعات بزرگی داشت، بعضا برخی از
روایات و احادیث که برخلاف منافع رژیم بود را در منابر می خواند و حکومت را هم دعا
نمیکرد؛ مدتی از ایشان خبری نبود و بعد از تقریبا یک ماه بی اطلاعی از وی، دوباره
در میان مردم ظاهر شد و سخنرانی های خود را از سر گرفت؛ شایعه شد که ایشان ایام
مذکور را در سفر حج بوده! بعدها در میان بازجوئی ها متوجه شدم که ایشان در آن مدت
تحت بازداشت و شکنجه قرار داشته و او را مجبور کرده بودند که از مواضع خود دست
بکشد! یکی ازبازجوها به من می گفت از آن شخص عبرت بگیرم!
یکی دیگر از روحانیون معروفی که رفتار سعایت آمیزی با من
داشت، عبدالکریم حق شناس بود؛ او در محدوده چهار راه مولوی تهران مسجدی داشت [مسجد
امین الدوله بازار] و در ایامی که در سلامتی جسمانی بود هرهفته سخنرانی هائی
برگزار می کرد؛ مسجد او یکی از پاتوق های عناصر وزارت اطلاعات بود؛ بعضی از اطلاعاتی
هائی که در فعالیت های من مزاحمت ایجاد میکردند جزو مریدان پر و پا قرص او بودند
و برای متهم کردن اینجانب، با او مشورت مینمودند؛ او نیز به آنها خط می داد که
چگونه مرا تخطئه کنند و در میان مردم نظراتم را زیر سوال ببرند! بیشتر ایرادهائی
که او وارد کرده بود در همین محدوده بود که بروجردی روایات و اسناد غیر معروف [بر
ضد رژیم] را در سخنرانی هایش برای مردم می خواند و اینطوری مردم را جذب میکند!
یکی از بازجوهای چند سال پیش درباره همکار خود که از
مجروحان جنگی و مرید حق شناس بود مطلبی را برای من در اتاق شکنجه تعریف کرد که بد
نیست در اینجا عنوان کنم؛ او گفت: "آیت الله حق شناس به همکارم گفته بود که
حاضر است تمام ثواب عمر خویش را با ثواب یک ترکشی که در دست او بوده معاوضه
کند!" با این سخنان به من طعنه می زد که چرا من و پدرم در دوران جنگ،
مساجدمان را پایگاهی برای اهداف نظامی و سیاسی نکردیم!
چند سالی می گذشت که مد شده بود مراجع تقلید و علمای
حکومتی این هدایای پوچ را به برخی از مجروحان جنگی که با رژیم همکاری میکردند تقدیم
مینمودند و گهگاه اخباری به همین مضمون در رسانه ها پخش میشد که مثل فلان عالم
بزرگ ثواب یک عمر خود را با یک ترکش یا یک روز جبهه یک رزمنده عوض کرده است.
در زیر فشارهای بازجوئی نتوانستم جواب او را بدهم ولی در
این اثر وظیفه خود می دانم تا برای امثال او توضیحاتی را بنگارم:
آری فقهائی چون مکارم شیرازی، نوری همدانی، مصباح یزدی، حق
شناس و... که روحانیت و فقهات را به رضایت ولی فقیه فروخته اند دیگر سرمایه ای در
بساط ندارند که آنرا به دیگران هدیه کنند یا معاوضه نمایند! لذا اینجور عطایای
صوری، همانطوری که خودشان نیز بهتر می دانند، نوعی کلاهبرداری است برای اغوای
مخاطب و شنوندگان! وقتی انبوه خاطراتی که چند نمونه آنرا ذکر کردم
کنار هم می گذارم برایم محرز میشود که آنها خودشان نیز می دانند که من بدعت گذار
و محارب و مرتد نیستم و و مآخذ نظرات و سخنرانی هایم همان منابعی بوده که در حوزه
های علمیه در رشته های فقه، اصول، کلام و اخلق تدریس می شده؛ جرم واقعی من آن است
که روایات غیر مشهور و بعضا غیر متواتر و خبر واحد را میآوردم؛ و به همین دلیل در
دروغ سازی و شایعه پراکنی مرا متهم به ایجاد شک و شبهه در اعتقادات مذهبی مردم
کرده اند!